کد مطلب:161785 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:248

حکایتی ظریف
و از ظرایف حكایات آن كه یكی از علمای اعلام طاب ثراه نقل كرد برای حقیر كه واعظ معروفی قبل ار ماه مبارك رمضان وارد بلدی شد یكی از آقایان عظام او را به مسجد خود (كه یكی از مساجد معروفه آنجا بود) دعوت نمود. هر سه را اسم بردند ولكن ذكر آن را مناسب ندیدم و مقداری معین با او قرار داد كه در اواسط ماه به او برساند.

واعظ قبول كرد و در ایام ماه مبارك در آن مسجد مشغول وعظ و روضه خوانی شد تا وقت ادای حق معهود رسید. پس جناب آقا مقداری كم كرد و داد، واعظ چیزی نگفت تا در روز بیست و یكم، كه به اصطلاح بعضی از


ظرفا روز غایت جمعیت مساجد است. در بالای منبر مشغول ذكر مصیبت شد تا به محلی كه وقت لطمه زدن و جامه چاك كردن و گریبان دریدن و برهنه نمودن سر و شورش رسید. واعظ عمامه از سر گرفت و فرود آمد و در محراب درآمد و عمامه آقا را از سرش برداشت كه جناب شما صاحب عزائید. پس كافه اهل مسجد به شور و جزع افتادند و با سر برهنه مشغول گریستن و لطمه بر سر و سینه زدن شدند هر كس به حال خود مشغول. آقای واعظ فرصت را غنیمت دانست و برای گرفتن تتمه قرارداد وسیله خوبی به دست آورد. پس بنا كرد با دو دست به قوت تمام بر سر برهنه جناب آقا كوفتن و آهسته به او گفتن كه باقی مبلغ را می دهی یا آنچه می توانم می كنم! آقای بیچاره دید سر نزدیك است باد كند و كسی ملتفت این مجلس محرابیه نیست، ناچار قبول كرد و او را اطمینان داد تا دست از سر او كشید و برای دعا كردن با این حالت خوش و دل خرم به عرشه منبر خزید. الحق با این قلب خراب و عمل سراب، لایق وعظ انام و افتخار نمودن چاكری امام حسین علیه السلام خواهد بود.